شاید یکی از دلایل مهم بیماری امام سجاد(ع) از نقطه نظر مصالح الهی ، شاهد بودنش در حادثه غمبار کربلا و سپس نقل پیام عاشورایی به دیگران باشد امام در شرایطی سکان دار کشتی طوفان زده یاران ولایت گردید که سنگین ترین غمها و جراحتهای روحی و عاطفی بر قلبش وارد شده بود شهادت مظلومانه یک کاروان خویشاوند و هم پیمان ، برجای ماندن فرزندان یتیم و مادران داغدیده در میان شمشیرهای تشنه به خون مظلومان و بلند شدن گریه ها و نوحههای زنان بی سرپرست ، بی شوهر ، بی برادر و فرزند کشته و دیدن چهره زرد ، بی رمق و کمر خمیده حضرت زینب (س) همه و همه حکایت از سنگینی مسوولیت در اوج دشواریهاست که امام به فقدان نیروی تدافعی و عناصر حمایتگر از مرز و حریم ولایت و مواجهه با حکومتی سفاک و پلید و عدم امکان کمترین اعتماد به مدعیان هواداری از امامت و طرفداران دروغین ولایت به مبارزه پنهان و بسترسازی فرهنگی و بازسازی نیروهای فعال و انقلابی میپردازد .
اینجاست که از نظر مدیریت ، اگر رهبری پیروان خود را از دست داده باشد و کادر ستادی و نیروهای صفی وی از هم پاشیده شده باشند باید تلاش در جهت کادرسازی ستادی و جمیع نیروهای مخلص صفی نماید تا بتواند با مدیریت بر آنها سازمان خود را به اهدافش برساند و امام در این زمان یعنی بعد از حادثه عاشورا نیاز به چنین طرحی داشت از این رو طراح آن خود وی همراه با عضو برجسته سازمانشیعنی زینب کبری (س) گردیده و همزمان با کادرسازی فرهنگی ، به مدیریت روی آورده و چهرهای نوین از مبارزه با طاغوتیان را فرا روی تشیع نمایان ساخت .
بعد از واقعه روز دهم محرم الحرام ، امام ، علیرغم همه دردهای درونی و رنجهای جسمی بر سکوی رهبری تکیه زد و از لابلای توده های غم و درد ، قد برافراشت و آنگونه فضای تیره تبلیغات مسموم امویان را شکافت که کورترین چشمها و بی رمقترین قلبها و بسته ترین گوشها حقیقت را یافتند و بر کوردلی سفاکان و حماقت خویش افسوس خورده و بر مظلومیت حسین (ع) و خاندانش گریستند ، امام دو بار خطبه خواند که یکی در مقابل مردم و دیگری در کاخ ابن زیاد بود . خدیم بن شریک اسدی روایتگر خطبه نخست امام (ع) در مقابل مردم چنین میگوید :
« خرج زین العابدین الی الناس و او می الیهم ان اسکتو فکستوا و هو قائم فحمد الله و اثنی علیه و صلی علی نبیه ثم قال: »
یعنی امام سجاد (ع) به طرف مردم آمد و با اشاره مردم را ساکت کرد همه آرام شدند برجای ایستاد . سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبرش درود فرستاد سپس فرمود :
« هان ای مردم آنکه مرا میشناسد سخنی با او ندارم ولی آن کس که مرا نمیشناسد بداند که من علی بن الحسین فرزند همان حسینم که در کنار رود فرات ، سر مقدسش را از بدن جدا کردند بی آنکه جرمی داشته باشد ».
امام سجاد (ع) در صدد بیداری مردم آمده و میخواهد جو تاریک پدید آمده بوسیله تبلیغات مسموم امویان را از بین ببرد و از این روست که واقعیت را آنگونه که بوده بیان میدارد :
« انا بن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله انا من قتل صبرا فکفی بذلک فخرا »
« من فرزند کسی هستم که حریم او را حرمت ننهادند ، آرامش او را ربودند ، اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند ، من فرزند کسی هستم که دشمنان انبوه محاصرهاش کردند و در تنهایی و بی یاوری به شهادتش رساندند امام سپس اشاره به نامههای پر از خدعه آنها نموده و فرمود :
هان ای مردم ، ای کوفیان !
آیا به یاد ندارید نامههایی که برای پدرم نوشتید ؟ نامههای سراسر خدعه و نیرنگتان را ، در نامههایتان با او پیمان بستید و بیعت نمودید ولی او را کشتید وای بر شما از آنچه برای آخرت خویش تدارک دیدهاید پیامبر اکرم را با چه رویی ملاقات خواهید کرد ، او به شما خواهد گفت : شما خاندان مرا کشتید حرمتم را شکستید ».
امام سجاد (ع) ندامت را در چهرههای افراد دید و ادامه داد که :
« و لکم فی رسول الله اسوه حسنه »(1) :
« رسول خدا الگویی شایسته برای شماست » :
امام سجاد (ع) با استناد به آیه چه میخواهد بگوید ؟
شاید آوردن چنین آیه ای در اینجا به خاطر این باشد که بفهماند روش آنان مخالف روش رسول خدا (ص) است ، چرا که پیامبر اکرم نسبت به اهل بیت خویش بویژه فاطمه زهرا (س) ، علی بن ابیطالب (ع) ، حسن و حسین (ع) ، محبتی خاص داشت و دربارهی رعایت حقوق و حرمتآنها سفارشهای صریحی به امت کرده بود و کوفیان خلاف آن را عمل کرده بودند . در اینجا کوفیان به اظهار پشیمانی پرداخته و همه یک صدا فریاد برآوردند :
« نحن کلنا یابن رسول الله سامعون مطیعون حافظون لزمامک غیر زاهدین فیک و لا راغبین عنک فمرنا بامرک رحمک الله فانا حرب لحریک و سلم لسلمک لنأخذن ترثک و ترثنا ممن ظلمک و ظلمنا » :
« ای فرزند رسول خدا (ص) تمامی ما گوش به فرمان شما و پاسدار حق شماییم بی اینکه از این پس روی بگردانیم و نافرمانی کنیم اکنون فرمان بده تا اطاعت کنیم .
ما با کسی که به جنگ شما برخیزد خواهیم جنگید و با کسی که در صلح شما باشد ، صلح و سازش خواهیم کرد ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان باز خواهیم گرفت ».
امام با رد و شماتت آنان و سخنانشان مهری باطل بر آرمانهایی که اظهار میدارند میزند ، چه اینکه ندا برمیدارد که : « داغهای برجای مانده از فقدان رسول خدا ، پدرم و فرزندانش و جدم امیرالمومنین فراموش نشده است طعم تلخ مصیبتها هنوز در کامم هست و غمها در گستره سینهام موج میزند تنها میخواهم که شما ، شما کوفیان نه عزم یاری ما کنید و نه به دشمنی با ما برخیزید ».
امامسجاد (ع) در پایان سخنان آتشینش که آتش ندامت و پیشمانی را در جان کوفیان برافروخت و مهر بی وفایی را برای همیشه بر پیشانی آنان زد اندوه عمیق و سراسر جانکاه خویش را با اشعاری به پایان رساند که قلبهای سوخته را بیشتر به التهاب وا داشت .
لا غروان قتل الحسین و شیخه قد کان خیراً من حسین واکرما
فلا تفرحوا یا اهل کوفه بالذی اصیب حسین کان ذلک اعطماً
قتیل بشط النهر نفسی فدائه جزا الذی اراده نار جهنما
« اگرحسین کشته شد چندان شگفت نیست چرا که پدرش با همه آن ارزشها و کرامتهای برتر قبل از او به شهادت رسید ، ای کوفیان با آنچه نسبت به حسین روا داشتید شادمان مباشید واقعهای عظیم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادی بزرگ بود جانم فدای او باد که در شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد و آتش دوزخ جزای کسانی است که او را به شهادت رساندند»(2)
امام سجاد (ع) با بیان سخنان خویش و رسانیدن واقعیات به مردم پرده از جنایات هولناک امویان کنار زد و حقیقت عَلَم شده بر سر نیزه را برای آنها شناساند .
خطبهای که امام سجاد (ع) در مجلس یزید نیز خواند چهره مجلس فاتح یزید را به لشکری شکست خورده مبدل ساخت که خلاصه آن را در اینجا بیان میکنیم .
یزید در کاخ خود و به قولی در مسجد شام سخنوران و بزرگان قوم را جمع کرده بود تا فتوحات خویش و ذلت اهل بیت را بیشتر نمایان سازد ولی نتیجهای عکس عاید او گردید ، یزید از خطیب دربار خواست که به منبر رود ؛ او هم در بلندی جای گرفت و زبان به هتاکی و بی حرمتی به اهل بیت گشود .
امام سجاد (ع) از گستاخی و زشت گویی خطیب برآشفت و وقتی سخنانش تمام شد اجازه خواست که با مردم سخن بگوید ابتدا یزید اجازه نمیداد ولی با اصرار عدهای راضی شد ، امام از پلکان منبر بالا رفت و در برابر چشمان مردم قرار گرفت و نوای گرم توحیدی از زبان مبارکش اوج گرفت بعد از ثنای خدا و درود بر پیامبر و خاندانش فرمود :
« ای مردم !
شش نعمت به ما عطا گردید ما از علم ، حلم ، بزرگواری ، بخشش ، فصاحت ، شجاعت و محبوبیت اجتماعی در میان مومنان برخورداریم فضیلتها و شرافتهای ما عبارتند از اینکه : پیامبر خاتم حضرت محمد (ص) از خاندان ماست و علی بن ابیطالب صادق ترین یار وی ، جعفر طیار ، حمزه شیر شجاع خدا و رسول و حسن و حسین دو سبط این امت ، نیز از خاندان ما هستند ، ای مردم من فرزند مکه و منایم ، من فرزند زمزم و صفایم ، من فرزند آنم که حامل رکن است ، من فرزند آن پیامبری هستم که بر مرکب براقآسمانی سوار گشت و جبرئیل او را به بلند جایگاه هستی- سدره المنتهی- رسانید ، من فرزند آنم که فرشتگان آسمان با او نماز گزاردند و به او اقتدا کردند ، من فرزند دریافت کننده وحی ام ؛ فرزند محمد مصطفایم » و بعد به معرفی خود از طریق علی بن ابیطالب (ع) پرداخت و از فاطمه زهرا (س) سخن گفت و چنان خود را معرفی کرد که گریه مردم بلند شد و یزید از تاثیر سخنان امام هرسناک گردید و به مؤذن دستور داد که اذان بگوید .
موذن شروع به اذان گفتن نمود ، الله اکبر......... اشهد ان لا اله الا الله ......... اشهد ان محمد رسولالله
امام که هنوز بالای منبر بود سر خویش را به سوی یزید برگرداند و فرمود : « آیا محمد که شهادت به رسالت او میدهیم جد تو است یا جد من است اگر بگویی که جد من است که بیهوده گفتی ای ولی اگر جد من است پس به چه دلیل و به چه جرمی اهل بیتش را اینگونه آزار میدهی ؟ » ، سخنان امام سجاد (ع) شوری در مجلس ایجاد کرد و پرده از دروغگویی و ظلم ظالمان خاندان اموی برداشت و آنها را به مردم معرفی نمود این پیامی بود که به مردم رسید و آنها را در غم و اندوه فرو برد .
در سنن ابن حنبل آمده است : « جبرئیل ، محمد علیه الصلاه و السلام را از کشته شدن حسین (ع) و خاندان او در کربلا آگاه نمود. » (3)
گفتهاند که سلمان فارسی پیش امام علی (ع) رفت تا به مناسبت تولد زینب (س) به او تبریک بگوید اما او را دلتنگ و اندوهناک یافت ، آنگاه علی (ع) حوادثی را که دخترش در کربلا با آن مواجه میشود برای سلمان بازگو کرد و سپس گریست .
حضرت زینب (س) در زیر چتر الطاف نبوی و عنایت علوی رشد نمود در ابتدا دختر بچه شیرینی بود که در آغوش مادری مهربان دروس اولیه زندگی را فرا گرفت و از محضر بزرگترین استادان بشریت یعنی جد بزرگوارش و پدر عالی مقامش علوم دینی را آموخت و نشو و نمای تربیتی- دینی نمود به گونهای که در تاریخ نمیتوان فردی را یافت که بهآن ترتیب بلند پایهای که زینب (س) در آن خانواده عالی مقام نائل گردید ، رسیده باشد .
گویند که وی در نزد پدر به تلاوت آیاتی از قرآن کریم پرداخت و بیان تفسیر آن آیات را از پدر درخواست نمود و امام به تفسیر آیات تلاوت شده پرداخت ، زینب دریافت که در آینده مسئولیتی خطیر خواهد داشت .
وقتی امام علی (ع) خبر را به زینب (س) میدهد دختر بنی هاشم با قیافه جدی میگوید : ای پدر آن را میدانم چه اینکه مادرم زهرا (س) مرا بدان آگاه فرموده تا برای آینده آماده باشم .
زینب (س) یاور حسین (ع) و پیام آور عاشورا :
عقلیهی بنی هاشم هیچگاه از خانواده پدرش جدا نگشت . تا زمانی که امیرمومنان در کوفه خلیفه مسلمین بود و تا زمانی که حسین (ع) و برادر بزرگوارش در کربلا به درجه رفیع شهادت نائل گشت به همراه برادران خود سفر کرد ، پس از شهادت حسین بن علی (ع) عَلَم پیام آوری و تبلیغ ارزشهای شیعی را به همراه برادر زاده خود یعنی امام سجاد (ع) به دوش گرفت و از ارزشهای بجا مانده از قیام حسین بن علی (ع) دفاع نمود .
شایان ذکر است که اگر زینب (س) از میدان حوادث دوری میجست و در کشور حجاز میماند و زندگی را صرف کارهای خصوصی و مسوولیتهای زناشوئی و تربیتی مینمود و در پیشامد های سیاسی که خاندان رسالت شاهد آن بودند ، وارد نمیگشت شاید هیچگاه از او به این بزرگی و بزرگواری یاد نمیشد .
مهین بانوی بنی هاشم ، زینب کبری (س) شاهد حوادث گوناگونی در طول تاریخ زندگی پر بار خویش بود و دردناکترین حادثه ، واقعه عاشورا بود که شاهد شهادت تمام کسانش شده بود بعد از شهادت سید الشهداء مسوولیت سنگین خاندان رسالت و از همه مهمتر رسانیدن پیام حسینی بر دوش بانوی قهرمان کربلا قرار گرفت و در صحنههای مختلفی اقدام به تبلیغ پیام عاشورا و نیز نگهداری و حفظ ارزشهای الهی بجا مانده از حادثه کربلا نمود .
در جریان اسارت اهل بیت (ع) و خطبههای آتشین زینب کبری (س) مردم خود را نادم و پیشمان یافتند و از ندامت و ذلت سر به زیر افکنده بودند درحالی که زینب کبری فرمود :
« یا اهل الکوفه اتبکون؟ فلا سکنت العبره و لا هدأت الرنه ! انما مثلکم مثل التی نقضت غزلها من بعد قوهٍ انکاثاً ، تتحدون ایمانکم دخلاً بینکم الا سأ ما تزرون ».
« ای والله فابکوا کثیراً و اضحکوا قلیلاً فقد ذهبتم بعارها و شنارها ، فلن ترحضوها بغسل ابداً و کیف ترحضون قتل سبط خاتم النبوه و معدن الرساله و مدار حجتکم و منار محبتکم هو سید شباب اهل الجنه لقد اتیتم بها حرقا شوها ».
« ای مردم کوفه آیا گریه میکنید ! هرگز اشک چشمانتان ناپسند و نالههایتان خاموش نگردد و در حقیقت مَثَل شما مَثَل زنی است که رشته خویش را پس از محکم یافتن ، پنبه نماید سوگندهای خویش را مابین خود دست آویز فساد قرار دادید آگاه باشید بد است آن بار گناهی که بر دوش گرفتید . آری قسم به خدا که بسیار بگریید و اندک بخندید زیرا که هم آغوش ننگ و عار شدهاید ، ننگ و عاری که هرگز لکهی آن از دامن خویشتن نتوانید شست و چگونه از این ننگ خود را بشوئید که نوادهی خاتم پیغمبران و معدن رسالت را بکشتید در صورتی که او مرجع رفع اختلافات و راهنمای شاهراه زندگی شما و سرور جوانان اهل بهشت بود کاری بس شوم و چاره ناپذیر مرتکب شدهاید ».
همانطور که دیده میشود مهین بانوان بنی هاشم و پیام آور کربلا ، درعین حالی که اهل کوفه را سرزنش میکند ، رسالت خویش را در پیام آوری به نحو احسن ابلاغ میکند .
اما این تنها سخنی نبود که زینب (س) بر زبان راند ، چنان با مردم سخن گفت که آنان به گریه افتاده و به عمق جنایت خویش پی بردند .
قابل توجه اینکه کاروان اهل بیت(ع) : در تمام مسیر که با مردم روبرو میگشتند علاوه بر معرفی خود ، از هیچکس تقاضای کمک نمینمود و مناعت طبع بزرگ منشانه خویش را حفظ میکردند و حضرت زینب (س) نقش موثری در این راه داشته است ، زمانی هم کاروان اسرا وارد دارالاماره شده و زینب به یاد روزگاری افتاد که پدرش حاکم بود و مردم به دیدهی احترام به آنها مینگریستند ولی الان به عنوان اسیر وارد قصر حکومتی شده بودند اشک در چشمان حلقه زده بود اما شجاعت خویش را به یاری طلبید و جلو اشک خود را گرفت تا خویشتن را پیش دشمن خوار نسازد .
زینب (س) با جلال و ابهت تمام بدون آنکه به صاحبان فعلی کاخ حکومتی توجه کند وارد مجلس گردیده و بجای خویش مینشیند و وقتی ابن زیاد از نام او سوال میکند برای تحقیر او جوابی نمیدهد تا این امیر سرکش عصبانی کشته و میگوید : سپاس خدای را که شما را رسوا نمود و بکشت و اخبارتان را دروغ گردانید ، زینب (س) پاسخ میدهد :
« الحمدلله الذی اکرمنا بنبیه صلی الله علیه و آله و طهرنا من الرجس تطهیرا انما یفضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا » :
« سپاسخدای را که ما را با بستگی به پیغمبر (ص) گرامی داشت ، و از آلودگی و ناپاکی ، مبرا ساخت و شخص گنهکار رسوا میگردد و بدکار دروغ میگوید و خدا را شکر که آنان غیر از ما هستند ».
عقیلهی بنی هاشم دیگر بار در کاخ یزید به ایراد خطبه پرداخته و یزیدیان را برآشفت و آن زمانی بود که یزید از سرهای شهدا پرده برگرفت و با چوب خیزران شروع به اهانت به دندانهای امام حسین (ع) نمود در حالی که اشعاری زمزمه میکرد که ترجمه آن ، این است :
« ای کاش پیرمردان ما که در بدر کشته شدند ، شاهد بودند و ناله و فریاد (خزرج) را از ضربات تیز و سنان میشنیدند آنگاه صدا به هلهله و شادی بلند نموده ، میگفتند : ای یزید دستت شکسته مباد ».
در این هنگام حضرت زینب (س) بر سر یزید فریاد زد و فرمود :
« صدق الله یا یزید ثم کان عاقبه الذین اساؤ السووی ان کذبوا بایات الله کانوا بها یستهزون » :
« خدای متعال راست فرمود که سرانجام بدکاران ، زشت خواهد بود زیرا که آیات خدا را تکذیب کرده و به آن استهزا نمودند ».
آن حضرت مبنای سخنانش را قرآن کریم قرار داده و کلامش را به آیات الهی زینت میبخشید و در ادامه میفرماید :
ای یزید بدان که خدا اگر مهلتی به تو داده است از این جهت است که میفرماید :
« وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ »(4) :
« آنان که کافر شدند ، هرگز گمان نکنند که اگر مهلتی به آنها میدهیم به نفع آنان است بلکه ما به آنها مهلت میدهیم تا در گناه زیاده روی کنند آنگاه عذابی خوار کننده برای ایشان خواهد بود ».
بعد میفرماید :
ای غلامزاده آیا از عدل و داد است که دختران و کنیزان خویش را در پس پرده نگاهداری و دختران رسول خدا (ص) را مانند اسیران به هر سو بگردانی ؟
پردهی حجابآنان دریده شد و صدایشان از محبت و غم بگرفت و محزون و اندوهگین بر روی اشتران به هر سو رانده شدند و آنان را به دست دشمنان در شهرها سرگردان نمودی ، نه محافظی داشتند و نه منزلگاهی ، مردم از دور و نزدیک به آنان نظاره میکردند درحالی که از مردانشان ، کسی در کنار آنان نبود سپس فرمودند :
« وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(5) :
« هرگز گمان نکنید ، آنان که در راه خدا کشته شدند مردهگانند بلکه زنده بوده و در نزد پروردگارشان روزی می خورند . بعد از اتمام خطابهی حضرت زینب (س) یزید و اطرفیانش چنان بی حرکت و خاموش بودند که گوئی پرنده بر سرشان نشسته بود و از ترس پریدن آن تکان نمیخوردند .
بعد از رهسپار شدن کاروان اسرا به کربلا و بعد به مدینه شهر پیغمبر (ص) ، امویان از ترس شورش مردم ، از آن بانوی مکرمه خواستند که دوباره عزم سفر کند و حجاز را ترک نماید ، با اصرار زیاد ، زینب (س) به همراه زنان بنی هاشم مدینه را ترک گفت و بعد از آن دیگر مدینه را به چشم ندید .
ای دل دریا دل دریای تو عرش خدا منزل و ماوای تو
دختر تنهای خدا بر زمین خواهر آزادی و فرزند دین
آنچه تو کردی به صف کربلا کردهی مخلوق بود یا خدا
آن همه خون دیدن و چون گل شدن دست خزان دیدن و بلبل شدن
دیدن خورشید ذبیح از قفا باز ستادن چو فلک روی پا
جان تو گلخانهی عشق و بلاست جای چنان چون تو زنی کربلاست